نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

چه هنگام؟

چه وقت میتوانم به تو بگویم هر چه میتوانم؟

چه وقت رفتار تو ناآگاهانه انقدر مرا نخواهد آزرد؟

تو نزدیک منی اما من تورا انقدر به خود نزدیک نمیدانم.....میدانی چرا؟

نظرات 3 + ارسال نظر
محمدعلی خداپرست شنبه 19 فروردین 1385 ساعت 11:03 ق.ظ http://mohammadali.blogsky.com

سال نو، باشد ای خدای مجید
سال بی‌جنگ و سال بی‌تهدید
کسی از خون دیگری نمکد
خونی از بینی کسی نچکد
خلق گمراه را هدایت کن
به مریضان شفا عنایت کن
هر کسی خیری آرزو کرده
آرزویش شود برآورده
خلق را نعمت از کرامت ده
دل شاد و تن سلامت ده
مکن از بهر رفع مایحتاج
هیچ‌کس را به چون خودی محتاج
گر بر این باوری تو هم به یقین
با من از صدق دل، بگو آمین

من... شنبه 19 فروردین 1385 ساعت 09:25 ب.ظ

غصه نخور... همیشه همینطوره... اونی که به آدم از همه نزدیکتره کمتر آدمو می فهمه... چون اون فاصله ای که آدمها برای فکر کردن در مورد هم احتیاج دارند کمرنگ می شه... و دیگه به هم فکر نمی کنیم... در بهترین شرایط فقط می تونیم با هم فکر کنیم...پس حداقل با هم فکر کردنو از دست ندیم...

فائزه یکشنبه 20 فروردین 1385 ساعت 08:32 ب.ظ http://shamoshekar.blogsky.com

به من هر آن که نزدیک از او جدا جدا من...ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد