نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

شش روز از عید غدیر میگذره...از اون روزی که من برای فکر کردن درباره ادامه رابطه با اون مهلت گرفتم.....برای مدت نامعلوم.....

طی این مدت هزار جور فکر کردم.....نمیخوام چون به نظرم نامتناسبیم و بدبخت میشیم

میخوام چون خیلی پاکه...اصلا قابل مقایسه با این آدمایی نیست که شرایط دیگه شون خوبه...

دیروز که مسیج زد که فقط میخواستم حالتو بپرسم٬همین!!!  کلی  خوشحال شدم اما بر اساس قولی که داده بودم  بهش  جواب ندادم!

خدایا یعنی عاقبت چی میشه؟

نظرات 3 + ارسال نظر
میم.چه دوشنبه 25 دی 1385 ساعت 11:44 ق.ظ http://30morgh.blogsky.com

تو تصمیمتو گرفتی چرا ازش می ترسی. به خوت دروغ نگو

علی دوشنبه 25 دی 1385 ساعت 12:01 ب.ظ http://takotanhazirebaroon.blogsky.com

سلام...
کاری نکن که بعدا پشیمون بشی...
دلت به حال خودت بسوزه اگه میبینی یه روز بدبخت میشید ...
من چشیدم طعم بد بخت شدن رو...
ممکنه به قیمت جون تموم بشه که اصلا ارزش نداره...
خوب فکر کن و تصمیم بگیر...
در ضمن من هم میگفتم اون بهترین آدم روی زمینه ولی الان میبینم خیلی آدمای بهتر از اون هم زیادن...
پس خیلی خوشحالم از اینکه خیر من در این بود که بهش نرسیدم...
خوب فکر کن...
خوش باش و سلامت...

حسین دوشنبه 25 دی 1385 ساعت 12:31 ب.ظ http://www.farahan.blogsky.com

سلام... اگر تصمیم گرفتی خواهش می‌کنم جوابشو نده... گناهش گردن من!.. بذار فراموشت کنه... من یک بار اینجوری مردم و زنده نشدم هنوز...! موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد