نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

انگار تمام....

بالاخره رسما تمام شد....دیشب ته ساعت ۱۱.۱۵شب باهم بودیم...تو همون رستوران مورد علاقه هردومون....hot line  تو خیابون فاطمی....همه حرفایی که باید بهش میگفتم رو نگفتم.... گوشی موبایلشو به همراه دو تا کتابی که به مناسبت تولدش خریده بودم بهش دادم....سلام خانم رنگین کمان (یغما گلرویی)و دیوان حمید مصدق....پرسید با وجود اینا نه؟؟گفتم من بهت قول داده بودم با اولین حقوقم کادوی تولدتو بخرم...آدم که زیر قولش نمیزنه.

گفت هنوز منتظر میمونه....گفتم این کارو نکن....گفت اگه خدا خواسته باشه بگیر بخواب اگه هم نخواسته باشه بگیر بخواب...

گفت دارم اشتباه میکنم....نمیدونم شاید حق با  اونه اما الان دیگه تصمیمم رو گرفتم و نمیخوام برگردم

شب که رفتم به اتاقم رادیو روشن بود و گوینده قصد داشت فال حافظ بگیره...منم نیت کردم که آیا کارم درست بوده یا نه؟ و این غزل آمد:

خدا را کم نشین با خرقه پوشان             رخ از رندان بیسامان مپوشان

طبق این فال و حرفایی که گوینده بعدش زد من اشتباه کردم!!!!اما اینبار میخوام فالمو جدی نگیرم

تا خدا چی بخواد....

اما دلم واسش تنگ میشه.....