نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

امان از شکست

شاید تو این ۳ هفته که از فوت پدرم گذشته با این تلخی و درد گریه نکرده باشم.آهسته مبادا مادرم متوجه بشه ولی با بغض.چنان درد سوزاننده ای که آرزو میکنم کاش مرده بودم.کاش بمیرم و این درد و تحمل نکنم.درد بزرگ تنهایی.درد غربت.درد فراموشی

سه شنبه ساعت ۲۱:۱۷

اس ام اس میزنم و علت بداخلاقی و ترسم رو به خاطر کار وحشتناکی که میخواد بکنه توضیح میدم و جوابش توهینی به وجود منه.هوچیگری و لیچار.تو این ۲۵ سال زندگیم اینا مترادف آدمای لجنی بوده و حالا منسوب به من میشه.دلخور میشم و آخرین پیامک رو میزنم : میفهمی چی میگی؟کی چشاشو بسته؟ساعت ۲۱:۲۱.تا پاسی از شب بیدارم و به سختی میخوابم

چهارشنبه

فردا قراره حامد بیاد.علیرغم دعوای دیشب یک درصد هم احتمال نمیدم که نیاد.سرحال از خونه بیرون میرم.بیمه بابا باطل نمیشه چون گواهی فوت ندارم.میرم ثبت احوال.مسئول یک زن چاقه که میگه باید از شهر محل دفن گواهی بگیریم.چون گفتند ساکن اونجاست.غیظ منو میگیره.کی گفته؟بابام ۳۰ سال دبیر این شهر بوده.میگه نمیشه.خیلی گذشته.دیر اومدی.آخه مگه تابحال گواهی فوت چند نفرو گرفتم.برمیگردم.اشکال نداره.فردا که میریم سر خاک بابام به عمو میگم کارش رو انجام بده.گیرم چندروزی کارمون عقب میفته.با فکر این که مهمون عزیزی داریم میرم خرید.ظهر که میام خونه میبینم مامان هم با وجود پادردش رفته و قزل آلا خریده واسه مهموناش.فکر میکنم حامد با تیغ ماهی مشکل داره!

هنوز از حامد خبری نیست٬نه زنگی٬نه پیامی٬قهر کرده؟!من باید قهر کنم یا اون؟!

مامان شروع میکنه از بابا گفتن.از جوونیای بابا.بابا عاشق مامان بوده و علیرغم مخالفت مادرش به خواستگاری مامان میاد.اینو میدونستم اما بقیه حرفارو تاحالا نشنیده بودم......پدربزرگم(پدر مادرم)اون موقع ورشکست شده بوده و توانای خرید جهیزیه و اینارو نداشته لذا جواب رد میده.اما بابام عشقشو میخواسته و ۳بار به خواستگاری میره و وقتی اصل موضوع رو میفهمه ۱۰۰۰ تومان (سال ۴۹)به پدربزرگم قرض میده.مامانم بعدها اینارو از مادرش میشنوه و عجیب این که بابام هیچوقت اینو به روی مامانم نمیاره٬حتی تا آخرین روز زندگیش٬حتی تو معدود دعواهاشون.روحش شاد

اینارو که میشنوم به مامانم رشک میبرم که همچین شوهری داشته و به مردانگی بابام افتخار میکنم.به عکسش نگاه میکنم که داره لبخند میزنه...گریه ام میگیره.

 با سامی دعوامون میشه.تقصیر منه.میدونم.عصبی هستم.مامان میگه انقد این دخترو اذیت نکن.اون تنهاتر و غصه دار تر از توئه.تو یه دلخوشی داری لااقل.بغض میکنم.خبر نداره که دلخوشی من مایه غصه بیشترم شده. 

غروبه.نمار مغرب رو میخونم وتو قنوت نماز غفیله ام آمرزش بابام و سلامتی مامانم رو از خدا میخوام و موفقیت حامد و مهربونیش با من.....

ساعت ۸:۳۰.زنگ خونه به صدا در میاد.نمیدونم چرا فکر میکنم حامده که خواسته منو غافلگیر کنه.میپرم به سمت آیفون.فریده و مامانش هستن.دلمه و آش اوردن.حال حامدو میپرسن.میگم خوبه و دلم پر میشه از درد.حتما خوبه دیگه.

با خودم شرط میکنم اگه تا ساعت ۱۰ خبری نشد ازش خودم بهش زنگ میزنم.گور پدر غرور.ارزش نداره.یه حسی میگه حامد فردا نمیاد.میترسم.نمیخوام خراب بشه رویای اومدنش.ساعت ۲۱:۳۷ داداشی زنگ میزنه و میگه تنها میاد.حامد نمیاد.به روی خودم نمیارم که اصلا روحم هم خبر نداره.بلافاصله sms میزنم واسش.دلم پره.خیلی پر.اگه کار داشت چرا به من نگفت؟چرا خبر نداد؟نکنه داره تنبیهم میکنه؟

آره همینه.آقا بهش برخورده.من اصول عاشقی رو بلد نیستم و اون خسته شده از بس به من تذکر داده.من گفتم نیا و اون هم به حرف من گوش داده.نمیدونم چرا به حرفای دیگه ام انقد خوب گوش نکرده.نمیدونم چرا اینکارو کرد.میگه برو واسه یکی بگو چی شده تا ببینی تقصیر کیه.و من خسته ار این سناریوی تکراری فکری میکنم اون احمقی که حق رو به تو بده یکی از قماش خودته.نمیدونم حق داشتی همسرت رو ۲ماه پس از عقدتون و فقط ۳ هفته پس از فوت ناگهانی پدرش چشم به راه اومدنت بذاری یا نه؟نمیدونم این چه مردانگی یه؟اصول جدید عاشقیه؟

امام محمد غزالی و حافظ رو واسم شاهد میاره و قلب منو میفرسته پشت حصار خودخواهی خودش.

این اشتباه رو هیچوقت نمیبخشم.نمیتونم ببخشم.چنان حفره تاریکی تو دلم ایجاد کرده که با هیچ چیزی پر نمیشه

مردانگی پدرم رو مقابل غرور و بچگی خودمون میذارم و بیشتر غصه ام میگیره.شب پیش مامانم نمیخوابم٬چون میدونم خواهم گریست و نمیخوام مامان غصه منم ببینه.گرچه از نگاهش پیداست که فهمیده.فهمیده بین ما شکرابه و ناراحته.اما من به دروغ متوسل میشم.مامان حامد کاری واسش پیش اومده که نمیاد.هرچند حامد ازم میخواد  شجاعت اخلاقی  داشته باشم و راستشو بگم.بچه است.....نمیفهمه که حقیقت چقدر روی خودشو سیاه میکنه....

بالش خیسه خیسه.آخرین پیامکو میزنم و خداحافظی میکنم.نمیدونم سلام بعدمون کیه و اصلا منتظرش نیستم.دوست ندارم سلام کنم به کسی که ۲روزمن رو سیاه کرد و رویامو به کابوس تنهایی بدل کرد.

بابا جات خیلی خالیه...مخصوصا حالا.....

خدایا بیش از این عذاب را بر من مپسند......

نظرات 3 + ارسال نظر
بید مجنون جمعه 10 اسفند 1386 ساعت 11:16 ب.ظ http://from2008.blogsky.com

گویا باید کامنت قبلیمو پس بگیرم و یه معذرت خواهی هم بکنم
همدردی منو بپذیر و منو هم تو غم خودت شریک بدون روحش شاد و یادش همیشه زنده باشه
مساله شما داره بیخ پیدا میکنه میدونی نمیخوام دخالت کرده باشم ها ولی غرور واسه روزایی که هنوز زیر یه سقف نرفته بودین زندگی که بچه بازی نیست اینو به اون آقا حامدتون هم بگو که تو که هنوز از لحاظ روانی آمادگی پذیرش مسئولیت رو نداری و نمیدونی که کی و در مقابل کی باید مغرور باشی و کی و درمقابل کی باید غرورتو بشکنی چرا زندگی مشترک تشکیل دادی ؟ ببین الان شما یه نفرین تو یعنی اون و اون یعنی تو و وقتی شما هردوتون یه نفرین چطور ممکنه یه نفر واسه خودش مغرور باشه و افه بیاد
به آقا حامدتون بگو که اگه ایشون دم از شجاعت اخلاقی میزنه یه خوردشو خودش به خرج بده و بیاد و مردونه بگه چشه ؟ چش بسته هم که تورو قالبش نکردن که حالا بخواد زیر بزنه چشمش کور دندش نرم خودش خواستدت حالام اگه مشکلی داره با قایم شدن پشت این و اون ونیومدن و کارای بچه گونه نه خودشو خراب کنه و نه تورو غمگین
در ضمن مگه حرفای خصوصی یه زوج جوون مساله خریدن ماست از بقالی سر کوچه است که میگه برو به یکی بگو ببین حقو به کی میده ؟ گیرم که حقو به اون دادن آخرش که چی ؟ میخواد چیکار کنه ؟ اصلا یعنی چی این حرف ؟
بهش بگو فکر نون باش که خربزه آبه
شما دیگه من و تو ندارین که تقصیر تو باشه یا اون !

من شنبه 11 اسفند 1386 ساعت 10:53 ق.ظ

...
نوشته ات رو خوندم و گریه ام گرفت... هم از تداعی تصویر عاشق و بزرگوار پدرت...و هم به خاطر اینکه اینقدر غصه خوردی...درست نیست دیگه الان من نمک روی زخمت بپاشم...از موضوع دعواتون هم اصلا هیچی نمی دونم که قضاوتی بکنم...ولی خیلی از حامد ناراحت شدم که تو این شرایط اینطوری قهر کرده... امیدوارم خودش متوجه اشتباهش بشه... و نذاره غصه تو از اینی که هست بیشتر شه...

صد دروازه شنبه 11 اسفند 1386 ساعت 09:00 ب.ظ

کاشکی . . . .
می بایست پای در دامن اندوه کشید و نظاره گر مکتوب زمان بود
و دگر هیچ نگفت تا نگویندت که چه بد گفتی و بد کردی و بد دیدی
و دگر هیچ نواهم که روالم رونق بازار شود
نیک یا بدش
از ازل تا ابدش
که بخوانند و گهی اشک بریزند و گهی حکم بخوانند
و دگر هیچ نگویم
و دگر هیچ نگویم و دگر هیچ نگویم ( در اینجا البته )
چون من نفس می کشم قبل از جان دادنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد