نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

اونکه یه وقتی تنها کسم بود

تنها پناه دل بی کسم بود

تنهام گذاشت و رفت از کنارم

از درد دوریش من بیقرارم

خیال میکردم پیشم  میمونه

ترانه عشق واسم میخونه

با اینکه رفته اما هنوزم

از داغ عشقش دارم میسوزم

فکر و خیالش همش باهامه

هر جا که میرم جلو چشامه

دلم میخواد تا دووم بیارم

رو درد مرگش مرهم بذارم

اما نمیشه راهی ندارم

نمیتونم من طاقت بیارم

خدایا بابامو میخوام.....هنوز شونه ای به مهربونی اون واسه گریه هام پیدا نکردم

خدایا........................

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد