نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

۳هفته و یک روز پیش

خیلی زود بود که بری

خیلی زود بود که تنهامون بذاری

خیلی زود بود که من بمونم و عکست و همون خنده معصومانه ات

کاش دروغ بود

بابا خیلی تنهام.....خیلی

هنوز باور نمیکنم.......

نظرات 2 + ارسال نظر
الف.کاف جمعه 10 اسفند 1386 ساعت 06:44 ب.ظ http://open-area.blogsky.com

خوش به حالت که پدرت رو دوست داشتی... خوش به حالت... خیلی زیاد...

بید مجنون جمعه 10 اسفند 1386 ساعت 10:57 ب.ظ http://from2008.blogsky.com

آنی جان ما که هر دفعه میایم اینجا تو دلت پره
میدونی یه حرف کلیشه ای هستش که حتما شنیدی و اون اینکه آشنایی اتفاقه و جدایی قانون
اصلا زندگی به همین جدایی هاش شیرینه اگه اینطور نبود که شیرینی اون طرف ممکن بود دلتو بزنه
من که خودم دوست دارم که طرف مقابلم انقدر جلو چشم نباشه که واسم روزمره بشه
اصلا میدونی یه حرفی هست که باید بدونی
تو دوست داری خودمون کنار هم باشیم و دلامون از هم جدا یا اینکه خودمون از هم جدا باشیم و دلامون پیش هم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد