-
کوچ
شنبه 15 تیر 1387 10:51
میخوام از اینجا برم دیگه یک روح تنها نیستم حالا همسری هستم که با زندگی تنها شده...میخوام از زخمهای بال کبوتر بنوسم...از آرزوهای نیمه تمام از رویاهای خیس.... خداحافظ روح تنها.....خیلی دوست داشتم تا وقتی که خود خودم بودی
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 تیر 1387 11:22
کاش یه جایی بود که میشد داد زد...فریاد کشید....با صدای بلند گریه کرد....قهقهه زد.... مغزم دچار ادم ۸پلاس شده.....پرشده از چراها واما ها و اگرها و ای کاشها و شایدهاو.... پرشده از حسرتها و پشیمانیها و افسوسها دلم فراغت ذهن میخواد دلم تنهایی میخواد دلم ولو شدن رو کاناپه کنار پنجره و خیالبافی با تکه ابرهای تو آسمون رو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 خرداد 1387 10:01
بانوی روزهای لبخند دلم برات تنگه هزارتا ایشالا هرجا هستی خوش باشی.....
-
رحم کن
دوشنبه 6 خرداد 1387 10:51
گریه میکرد و وقتی بش گفتم به جای گریه بشین تعریف کن واسم چی شده تا شاید آروم بشی انگار که هزار سال باشه حرف نزده باشه شروع کرد.......خلاص اش اینه: ما با هم خیلی مشکل داشتیم اما یواش یواش سعی میکردیم حلشون کنیم.....من فکر میکردم عشق بین ما خیلی قوی باشه.....فکر میکردم میفهمه اونچه منو پایبند رابطه مون کرده احساس محبت...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 اردیبهشت 1387 16:58
اونکه یه وقتی تنها کسم بود تنها پناه دل بی کسم بود تنهام گذاشت و رفت از کنارم از درد دوریش من بیقرارم خیال میکردم پیشم میمونه ترانه عشق واسم میخونه با اینکه رفته اما هنوزم از داغ عشقش دارم میسوزم فکر و خیالش همش باهامه هر جا که میرم جلو چشامه دلم میخواد تا دووم بیارم رو درد مرگش مرهم بذارم اما نمیشه راهی ندارم نمیتونم...
-
استرس
یکشنبه 25 فروردین 1387 10:24
صبح که پا میشم سرم درد میکنه....یعنی مفصل تمپورومندیبولارم درد میکنه...میدونم دلیلش چیه....فشار مداوم دندونهادر خواب.... بروکسیسم یا همون دندان قروچه عامیانه....دلیلشم که معلومه....استرس زیاد....دلیل اونم معلومه...نگرانی بابت آینده ای که خیلی از مسائلش استرس زا شده....و از دست منم کاری بر نمیاد.... کلا زندگی امروز...
-
من متولد شدم
شنبه 24 فروردین 1387 11:01
دیروز من ۲۵ ساله شدم به همین سادگی و با تصمیماتی که گرفتم در زندگی مشترکم برای دومین بار متولد شدم امیدوارم خدا به ما کمک کنه تا دیگه بحران سازی نکنیم دیروز به من خیلی خوش گذشت.....ازش ممنونم....از حامد عزیزم....دیروز آغوش اون گرمی دیگه ای داشت..... امروز از خدا خواستم ما رو برای هم حفظ کنه....به همین سادگی این روزها...
-
شوک
شنبه 17 فروردین 1387 09:26
سال جدید رو با شوک شروع میکنم شوک عدم تمایل حضور دو عزیز خانواده در مراسم نو عید شوک عدم حضور یک عزیز خانواده در مراسم نو عید شوک تحویل سال ناگهانی شوک حس کردن نبود یک پدر در هنگام تحویل سال٬ شوک نبوسیدن گونه های یک پدر٬ شوک بوسیده نشدن پیشانی یک دختر توسط یک پدر شوک بوسیدن گونه های پیر شده یک مادر شوک ریختن اشک به...
-
شاید پایان
دوشنبه 13 اسفند 1386 21:37
وقتی فکر میکنم یه روزی مجبورم با این روح تنهام خداحافظی کنم غصه ام میگیره.....این دنیایی که روحش و خالقش و خداش و خواننده اش منم.....این نوشته هایی که نه به قصد خونده شدن توسط دیگران و شنیدن نظراتشون روی صفحه سفید کاغذ مجازیم اومدن....که بخاطر سبک شدنم از بار احساساتی بوده که بدجوری روح تنهامو دستخوش غلیان کردن.....چه...
-
مرور گذشته
شنبه 11 اسفند 1386 18:45
پیش درآمد ۱:امروز خبر بدی شنیدم.....تا ۶ماه دیگه از حقوق بابا خبری نیست....یعنی همون آب باریکه حقوق فرهنگی هم تا معلوم شدن اوضاع انحصار وراثت تعطیله....مامانم خیلی گرفته است....این روزا خبرای بد کم نیست.... پیش درآمد ۲:امروز داشتم خرت و پرتای قدیمیمو جمع میکردم...رسیدم به چند کارت با امضای سارا سعادتی....هروقت خواستم...
-
امان از شکست
جمعه 10 اسفند 1386 19:03
شاید تو این ۳ هفته که از فوت پدرم گذشته با این تلخی و درد گریه نکرده باشم.آهسته مبادا مادرم متوجه بشه ولی با بغض.چنان درد سوزاننده ای که آرزو میکنم کاش مرده بودم.کاش بمیرم و این درد و تحمل نکنم.درد بزرگ تنهایی.درد غربت.درد فراموشی سه شنبه ساعت ۲۱:۱۷ اس ام اس میزنم و علت بداخلاقی و ترسم رو به خاطر کار وحشتناکی که...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 اسفند 1386 18:14
۳هفته و یک روز پیش خیلی زود بود که بری خیلی زود بود که تنهامون بذاری خیلی زود بود که من بمونم و عکست و همون خنده معصومانه ات کاش دروغ بود بابا خیلی تنهام.....خیلی هنوز باور نمیکنم.......
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 بهمن 1386 11:34
سخته....خیلی خیلی سخته....دلم میخواد بدون اینکه بخوام براش توضیح بدم بفهمه....اما نمیفهمه......میخوام به قول خودش خودجوش این مساله حل بشه اما نمیشه.....و من دیگه قصد ندارم بهش توضیح بدم......نمیخوام دوباره خودمو تا حد حرفای احمقانه پایین بیارم...نمیخوام دوباره متهم به انجام حرکات نمایشی سایکوتیک بشم......نه نمیخوام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 24 دی 1386 09:53
خدا یا تشنهام کن. نه تشنه آب، که چو سیراب شدم از یادش میبرم. تشنهام کن، تشنه شناختن و فهمیدن. تشنه شناختن و فهمیدن عاشورا و کربلا و حسین بیایید از امروز حسین را بفهمیم به او بنگریم عاشورا و تاسوعا با شناخت حسین بهمراه او شناخته میشوند. بیایید غذای نذریمان را به فقرا هدیه کنیم تا گرمای عاشورای حسین را در سرمای هوا...
-
عهدنامه عشقستان
دوشنبه 24 دی 1386 09:48
گوشه چشمم میپره...اما دیگه بهش اهمیت نمیدم.... دیگه دلخوری ممنوع.دعوا ممنوع.غرغر ممنوع.حرفای ناجور ممنوع گذشت به میزان فراوان.تپیدن دل برای او یکی مثل همیشه خیلی زیاد.فراموش کردن ناراحتیهای کوچیک حتما. دلم داره پرپر میزنه....خوشحاله.....چون میخواد همونی رو نشون بده که هست....صاف و زیبا و ساده.....
-
....
یکشنبه 23 دی 1386 09:30
گوشه چشم راستم میپره...این جدیده....یعنی جدیدا وقتی ناراحت میشم هی اینترنال کانتوس چشمم ضربان دار میشه.... دلخورم ازش....در حد اشکهایی که آروم بالشمو خیس میکنه.... حتما یادش نیست همون روزهای اول آشناییمون وقتی شارژ موبایلش تموم میشد دایورت!! میکرد رو گوشی دوستاش که مبادا من زنگ بزنم و .....اما حالا گوشی رو تو ماشین جا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 دی 1386 16:38
تلاش میکنم..... ریز....ریز....ریز..... همانند برف٬که هرگز هیچکس ندانست برف تکه های تلاش یک ابر است سرزمین من
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 دی 1386 16:15
میدانم روزی پشیمان میشوم از آرزوی این روزهایم......اما با وجود این بازهم میخواهم خدایا.... این روزها زودتر بگذرند
-
هفت روز گذشت
شنبه 15 دی 1386 13:20
هفت روز گذشت.....بی کم و کاست....مثل همیشه..... دیروز توی اون جمع به ظاهر ساده و بی اهمیت من چیز مهمی رو فهمیدم فهمیدم خیلی دوست دارم.....از اینکه کسی چیزی بت بگه که حس کنم بت عشق منو خدشه دار کرده خیلی خیلی ناراحت میشم......حتی خودم....دیروز که سر اون موضوع احمقانه و کوچیک باهات تند برخورد کردم و تو چشای صافت غم...
-
شب یلدا
شنبه 1 دی 1386 14:02
دیشب اولین حضورم رو در یک جمع غریبه که هفته دیگه قراره یه آشنای همیشگیشون بشم گذروندم....اون جور که فکر میکردم نبود......این ناشی از تفاوت فرهنگی خانواده هاست....و من فکر میکنم خوش به حال سونیا و حامد ........شایدم ما به مهمون زیادی احترام میذاریم..... خب کار من البته ساده تر شد......پذیرایی ساده خیلی راحتتره..... شب...
-
فقط گاهی مهربان
شنبه 24 آذر 1386 20:36
چه روزهای بدی گذشت.....امیدوارم هیچوقت تکرار نشه.....هیچوقت فکر نمیکردم موقع خرید عقدم انقدر دچار تنش و اشک و آه بشم....فکر نمیکردم سرم داد بزنه....فکر نمیکردم فکر کنیم همدیگر رو نشناختیم....که باید به هم مهلت بدیم.... که آیا تصمیممون درست بوده یا نه؟ این دومین بار بود که اینجوری هق هق میزدم.....دفعه اول موقع شنیدن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 آذر 1386 14:12
زلف بر باد مده٬تا ندهی بر بادم ناز بنیاد مکن ٬ تا نکنی بنیادم می نخور با همه کس ٬تا نخورم خون جگر سر نکش٬تا نکشد سر به فلک فریادم
-
سرگردانی
شنبه 17 آذر 1386 20:56
خیلی پریشونم خیلی نگرانم خیلی دلگیرم این روزها در دو سر طیف سیر میکنم یا خیلی شادم یا خیلی دلتنگ و گرفته.فقط بدشانسی اینجاست که لحظات غمم خیلی بیشتر از شادیم است. با تمام اتفاقاتی که افتاد و من بارها حس کردم بار آخریه که با اون تماس دارم اما الان سمت نامزدی منو به عهده گرفته....با اینکه بارها رویای با اون بودن و با...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 مهر 1386 09:59
فکر همه چیزو میکردم جز این.فکر میکردم ممکنه سر هر جیزی بهم بخوره جز این.ولی شد. حتما صلاح نبود که بشه اما دلم واسه اون همه خاطره که مجبوره تو سینه بمونه و صداشم درنیاد میسوزه....خیلی!
-
تمام
سهشنبه 27 شهریور 1386 12:29
این چندمین باره که میگیم تمام اما ایا واقعا تمام شد؟ خدا کنننه پشیمون نشیم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 تیر 1386 08:50
اتفاق افتاد حالا چی میشه نمیدونم.....اگه نشه چقدر ناراحت میشم نمیدونم.....اگه بشه چقدر خوشبخت یا بدبخت میشم نمیدونم.....اگه بشه اصلا پشیمون میشم یا نه نمیدونم .....کلا نمیدونم چی میدونم اما خیلی حس خوبی دارم....یه ماجرا حالا به هر نحو داره تموم میشه..... اما چه بشه چه نشه من و اون پر ماجراترین خواستگاری عمرمونو...
-
تمام شد
دوشنبه 11 تیر 1386 09:12
امروز آخرین کشیکم در بیمارستان سینا تمام شد.....حسی شبیه بال درآوردن دارم.... خوشحالم که به پایان رسید پنج شنبه هم موضوعی دیگر برای من تمام میشود و نوعی دیگر از زندگی آغاز میشود یا با او یا بی او.............. امید که هر چه خیر است پیش آید...اما ته دلم یه کوچولو میخواهم که او باشد خدایا به امید تو...همیشه دوستم داشتی...
-
شانس
سهشنبه 22 خرداد 1386 13:35
بدشانسم....همیشه نبودم اما اخیرا شدم نه شایدم خیری توی این قضیه است.....و من نمیدونم هرچی هست خدا به خیر بگذرونه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 خرداد 1386 09:30
خودمو سپردم دست روزگار مدتیه کارهام داره بدمن برنامه هدفدار پیش میره٬بدون انصراف از پایان نامه قبلی دارم رو موضوع جدید کار میکنم اما اونم درست پیگیرش نیستم با او هستم و به سایرین جواب نمیدم در حالیکه نمیدونم سرانجام کارم با او چی میشه توبه شکن حرفه ای شدم و ککم هم نمیگزه خدایا رهایم نکن
-
آشتی
دوشنبه 7 خرداد 1386 09:14
فعلا روزهای قشنگ آشتی رو میگذرونیم...تا کی باز آسمونمون ابری بشه