نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

هفت روز گذشت

هفت روز گذشت.....بی کم و کاست....مثل همیشه.....

دیروز توی اون جمع به ظاهر ساده و بی اهمیت من چیز مهمی رو فهمیدم

فهمیدم خیلی دوست دارم.....از اینکه کسی چیزی بت بگه که حس کنم بت عشق منو خدشه دار کرده خیلی خیلی ناراحت میشم......حتی خودم....دیروز که سر اون موضوع احمقانه و کوچیک باهات تند برخورد کردم و تو چشای صافت غم نشست....میخواستم داد بزنم ببخشید اما امان از این دل مغرور....امان از من....

هفت روز گذشت....میگم آخه عادت میکنیم...میگی مگه نباید عادت کنیم؟میگم تکراری میشیم...میگی تکراری میشیم؟میگم آره....محکم بغلم میکنی و دوباره میپرسی تکراری میشیم؟سرمو میذارم رو سینه ات و میگم نه...نه....نه

عقد کردیم و یکی شدیم.....یک روح در دو بدن...اما چقدر سخت بود نیمی از تو دور باشه....خیلی دور.....و تو تنها ۳ساعت کنار هم بودن در یک مهمانی را با او تجربه کنی...انقدر این روزها سخت گذشت که یک روز برایت پیامک فرستادم....Hamed....و بر خلاف همیشه که sms هایم نصیب گرگ بیابان میشود ۴ بار به تو رسید....نمیدانم اضطراب صدایت وقتی پرسیدی : چیزی شده تصور من بود یا حقیقت!....اما شنیدن صدایت لذت بخش بود.....نه عزیزم اتفاقی نیفتاده ٬فقط دل این عروس کوچک برای مردش تنگ شده....آیا تو این را میفهمی؟

شمردن روزهایی که باید بگذرند تا  مجاز به دیدن تو بشوم سخت و سخت تر میشود.....

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
من دوشنبه 17 دی 1386 ساعت 12:12 ب.ظ

الهییییی...عشقتان همیشه مستدام باد...قالب جدیدت هم مبارک...اما تو رو خدا نوشته هاتو از راست به چپ کن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد