نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

اتفاق افتاد

حالا چی میشه نمیدونم.....اگه نشه چقدر ناراحت میشم نمیدونم.....اگه بشه چقدر خوشبخت یا بدبخت میشم نمیدونم.....اگه بشه اصلا پشیمون میشم یا نه نمیدونم .....کلا نمیدونم چی میدونم

اما خیلی حس خوبی دارم....یه ماجرا حالا به هر نحو داره تموم میشه.....

اما چه بشه چه نشه من و اون پر ماجراترین خواستگاری عمرمونو گذروندیم....چه استرسی...چه اضطرابی....

هیچوقت اون شب از یادم نمیره....

خدایا عاقبت همه رو ختم به خیر کن.....(کاملا پیرزن شدم)

تمام شد

امروز آخرین کشیکم در بیمارستان سینا تمام شد.....حسی شبیه بال درآوردن دارم....

خوشحالم که به پایان رسید

پنج شنبه هم موضوعی دیگر برای من تمام میشود و نوعی دیگر از زندگی آغاز میشود یا با او یا بی او..............

 امید که هر چه خیر است پیش آید...اما ته دلم یه کوچولو میخواهم که او باشد

خدایا به امید تو...همیشه دوستم داشتی و رهایم نکردی....اینبار هم تنهایم مگذار