دیشب اولین حضورم رو در یک جمع غریبه که هفته دیگه قراره یه آشنای همیشگیشون بشم گذروندم....اون جور که فکر میکردم نبود......این ناشی از تفاوت فرهنگی خانواده هاست....و من فکر میکنم خوش به حال سونیا و حامد ........شایدم ما به مهمون زیادی احترام میذاریم.....
خب کار من البته ساده تر شد......پذیرایی ساده خیلی راحتتره.....
شب یلدای امسال ۷ نوع میوه که نخوردم هیچی....هندوانه هم نخوردم.......دلم واسه شب یلدای خونه خودمون تنگ شد......
خدایا من که اشتباه نکردم......خدایا خودت کمکم کن....
ای بابا تو هم که همش گیر می دی و شک می کنی...دیگه وقت تردید نیست...مطمئن باش اونقدر بزرگ شدی که اشتباه نکرده باشی...به فکر بدهکاریها و زندون رفتنمون باش...اونهم به خاطر چه چیزایی!
خیلی خوشحالم که یک روح تنها دیگه تنها نیست...به شادی این یکی شدن تو وبلاگت یه خونه تکونی کن...