-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 خرداد 1385 09:25
اگه بتونم همه کارهای امروزمو انجام بدم باید واسم بستنی بخری ؟OK
-
نفس چرب
یکشنبه 7 خرداد 1385 11:30
بالاخره تموم شد... دیروز امتحانمو دادم...ای بدک نبود...به نسبت خوندنمو اون شرایط خفنی که برام پیش اومد خیلی هم خوب شد اما خب وقتی آدم کسانی رو میبینه که خیلی خیلی گل کاشتند یه کم دلش میسوزه که کاش بیشتر میخوند..... اما عجب شبانه روزی گذشت.... شب امتحان یه عالمه مبحث دوره نکرده داشتم(که تقریبا اکثر غلطام هم مال...
-
در حد یک آدم خیابونی
شنبه 30 اردیبهشت 1385 12:14
با اون طرز نگاه کردن و رفتار مکش مرگ ما و اون برداشت از یک عمل غیر ارادی کاملا معصومانه در حد یک دختر خیابونی نزول کرد خب حق هم دارن...چرا باید در این دوران پلشت کسی فکر کنه ته دل دختر ساده چی میگذره
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385 11:27
دگر سراغت را نخواهم گرفت . دگر نامت را صدا نخواهم زد. دگر داستان دلداگیمان را ٬ میان کتاب زندگی ورق نخواهم زد. روح لطیف من اکنون ٬ آرام میان غم خفته. برای دوباره با تو بودن اما٬ آب به صورتش نخواهم زد. به گمانم نفهمیده ای مرا. به گمانم٬ گمان خام برده ای برای صدق گمان تو اینبار٬ به آب و آتش نخواهم زد. برایم سخت شده...
-
یک تجربه جدید
سهشنبه 26 اردیبهشت 1385 11:35
خیلی خوشحالم که زنگ زد مدتها بود غافلگیر نشده بودم امیدوارم اونم خوشحال بشه مرسی عروس ساده ام
-
امتحان
دوشنبه 25 اردیبهشت 1385 11:36
همیشه از فرایند امتحان واهمه داشتم... نه اینکه بخوام تنبلی و درس نخوندن بازی(چه کلمه ای!!)رتته بندازم اما اگه این میان ترم کوفتی به خیر بگذره من خیلی شاد میشم................ یعنی میشه؟؟!
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 اردیبهشت 1385 11:11
یک نفر از اضطراب بیرون میپرد و تو در سرگردانی فراموش شدنی میمانی که میپنداری حقت نبوده ولی اینجا حق را تو تعریف نمیکنی...اینجا اختیار باکسی است که میتواند احساسات دیگران را به دست بگیرد و اگر ریشخندش نکند تو باید سپاسگزارش باشی ای دریغ از جملاتی که باید به زور شنید
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 اردیبهشت 1385 11:14
دارم به یه مساله حاد فکر میکنم به اینکه چگونه میتوانم بدون اینکه مایه شگفتی دیگران شوم طرز تلقی آنها را از خود تغییر دهم فلسفه...آره این یه فلسفه عمیقه من از اینکه تو خط کشی شخصیتی قبلی راه برم خسته شدم...نمیدونم چطوری این تصویر از من تو ذهنها جا گرفته اما واسم خسته کننده شده نمیتونم از غم و غصه هام واسه کسی بگم...آخه...
-
این روزها
چهارشنبه 20 اردیبهشت 1385 11:26
حالم بده....هرچی هم که درجه تبم ۳۷ باشه اما بازم حالم بده. عصبانیم از خودم برای این روزها...دندونیو که فقط کمی سوراخ شده بود سپردم به دندونپزشک و الان ۳ روزه که از درد دندون و سردرد ناشی از اون هیچ کاری نمیتونم بکنم....درس که بی خیال رمز کارت اعتباریمو طی یک حادثه حواسپرتانه اشتباه وارد کردم و بانک محترم هم کارتمو...
-
غیر قابل کنترل
شنبه 16 اردیبهشت 1385 13:15
وقتی خودت واسه خودت غیر قابل فهم بشی...وقتی لگام افکارت در بره....وقتی شب بشه و احساس کنی روزت بیروز بوده..... میخوام بازم گریه کنم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 12 اردیبهشت 1385 10:41
واینگونه شادیم دیر نمی پاید.....در کشاکش اصرار تو و انکار من...خواستن تو و نتوانستن من....اینجاست که من هنوز تنهایم....یک روح تنها
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 اردیبهشت 1385 13:27
پیش رویت آشفتگی آینده ای نامعلوم ....اما دست در دست حقیقتی به روشنی آفتاب و به عاشقانگی مهتاب..... نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا تا کی شود قرین حقیقت مجاز من
-
دوباره
سهشنبه 5 اردیبهشت 1385 11:19
بازهم سعی میکنیم اینبار کمتر مایه میذاریم اینبار حالشونو میگیریم فقط کافیه ایراد بگیرند
-
باختم
دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 13:35
باختم..باختیم....دیروز کاملا امیدوار رفتیم و کاملا پژمرده برگشتیم وقتی کسی که بر مسند تصمیم گیری تکیه زده یه آدم اخمق و عقده ای باشه بهتر از این نمیشه موضوع مزخرفه؟!!اونوقت نمیتونی جواب سوال منو بدی؟نمیدونی؟! اصلا هیچ چیزی رو نگاه نکردن به هیچ کدوم از حرفای من و گلی گوش نکردن فقط یه جمله این بحث قبلا در رفرنس ها وارد...
-
ترس
شنبه 2 اردیبهشت 1385 12:56
فردا روز دفاع از طرح پایان نامه است...کلی میترسم که بعد از این همه وقت و با این مهلت کم بتقی مونده تصویب نشه دلم واسه گلی بیشتر میسوزه اگه ثبت نشه آخه خیلی زحمت کشیده... یعنی میشه؟!
-
لعنت
پنجشنبه 31 فروردین 1385 08:16
لعنت به من اگر بگذارم بازهم اشکهایم بر بالش تنهاییم جاری شوند لعنت بر تو اگر مسبب اشکهایم تو باشی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 فروردین 1385 12:20
میخواهم بدانم وقتی حرص وصف ناپذیرت در فشردن دست بیجانم تمام شود چه خواهی کرد....کدامین چشم را به تماشا خواهی نشست؟
-
شادم
شنبه 26 فروردین 1385 08:10
یه عالمه کادو و هدیه های خفن واسه تولدت بگیری که هیچ.... یه جشن کوچولوی خوانوادگی هم بگیری که هیچ.... یه کاپ سبز به نشون یه احساس سبز رو هم بگیری که هیچ.... خلاصه مثل اینکه سال سگ داره کار خودشو میکنه.... خدایا این شادیها رو تموم نکن.... تولدم مبارک بید.....خوب بید؟
-
دام
دوشنبه 21 فروردین 1385 13:09
دام نهادیم برای هم..من برای عشق تو و تو برای مهر من... هر دو گرفثار شدیم...من با عشق تو و تو با مهر من مهر من آسان میبخشد و عشق تو بس سخت میگیرد مهر من هر روز باعث آرامش توست و عشق تو هر شب آرام گیر لحظاتم حالا من باخته ام یا تو؟
-
چه هنگام؟
شنبه 19 فروردین 1385 10:56
چه وقت میتوانم به تو بگویم هر چه میتوانم؟ چه وقت رفتار تو ناآگاهانه انقدر مرا نخواهد آزرد؟ تو نزدیک منی اما من تورا انقدر به خود نزدیک نمیدانم.....میدانی چرا؟
-
خیلی خسته ام
چهارشنبه 16 فروردین 1385 12:25
پیشنهاد میکنم صبح که از خواب پا شدی واسه روزی که در پیش داری برنامه ریزی نکن٬چون وقتی شب خسته و کوفته سرت رو رو بالش میذاری و میبینی هیچکدوم از تیرهات به هدف نخورده .....میمیری از حماقتهای خودت و دیگران
-
یک تجربه جدید
دوشنبه 14 فروردین 1385 10:24
در اولین روز کاری سال جدید،در حال کسب تجربه جدیدی هستم.تجربه حضوری منفرد در یک گروه ۷ نفری از آقایان..... اینکه هیچ دختری در کنارم نیست علیرغم بدیهای زیادش یه حسن هم داره...کمتر فک میزنم.... اما دلم بدجوری واسه بعضی ها تنگ میشه....هی روزگار....
-
انگار....
شنبه 12 فروردین 1385 10:36
الان درست دوازده روزه که سال نو شده...یعنی طبیعتا نباید احساس شروع سال جدید وجود آدمو زیرو رو کنه....اما.... اما من حس عجیبی دارم...همیشه همینطور بودم....همیشه یه آخر تعطیلات عید که میرسیدیم اضظراب من شروع میشد برای من سال وقتی شروع میشه که با شروع زندگی واقعیم همراه باشه٬نه با خوابیدن تا ظهر و مهمونی و شب بیداری و...
-
عصبانیت
دوشنبه 7 فروردین 1385 21:49
امسال سال سگه....توی یه کتاب طالع بینی خوندم که متولدین سال سگ از دوست داشتنی ترین آدمها هستند....اونا وفادارن و خیلی علاقمند هستند که به همنوعانشون کمک کنند.....خب من یه سال سگی هستم...اما چیزی که من تو وجود خودم مطمئنم اینه که تحمل حرف احمقانه و پوچ رو ندارم و در این جور مواقع اون روحیه لطیف و خندان خودمو از دست...
-
میترسم
پنجشنبه 3 فروردین 1385 12:33
امروز یه کاری کردم...... امروز فهمیدم در مقابل آشنایان نمیشه همون کاری رو کرد که با غریبه ها کرد..... ترسیده ام امروز دیگه واسه فامیل آمپول نمیزنم.....
-
سال نو مبارک
سهشنبه 1 فروردین 1385 13:04
امیدوارم سال خوبی برای همه باشه.......
-
بازهم همان قصه همیشگی
پنجشنبه 18 اسفند 1384 09:24
روز جهانی زن مبارک ...بر همه زنان غیور ایران...باتوم به دستان....باتوم خوران....باتوم زنان مبارک....خیلی خیلی مبارک.... وا غیرتا
-
بیصدا
چهارشنبه 17 اسفند 1384 14:33
یه مدته که لارنژیت گرفتم و مجبور به voice restهستم این مدت خیلی چیزا دستم اومده...حالا که حرف زدن واسم سخت شده فهمیدم که جواب ندادن به خزعبلات یکی دیگه چقدر بهتره یا تو سکوت نگاه کردن به صورت کسانی که دوستشون داری چقدر قشنگه یا به جای جواب دادن به سوالای یکی دیگه روی برگ سفید بنویسی و اون با چشاش تند تند دنبال حرفا رو...
-
هی صبر کن
یکشنبه 14 اسفند 1384 14:07
فراموش کردن یه رویا به سادگی ساخته شدنش نیست...صبر کن تا خودت فراموش بشی......
-
به کدامین مذهب است این دین؟
پنجشنبه 11 اسفند 1384 10:24
دارم از تعجب شاخ درمیارم.... یه دوستی دارم که یه نمه مسلمونیش لنگ میزنه و من در مقابل اون همیشه خیلی به شیعه بودن خودم افتخار میکردم اما انگار حالا باید سرمو بندازم پایین و بگم تو حق داری باید اهل حق بود نه اهل ۴ رکعت نمازو اینا من یکی که خجالت میکشم http://www.mizannews.com