دگر سراغت را نخواهم گرفت .
دگر نامت را صدا نخواهم زد.
دگر داستان دلداگیمان را ٬
میان کتاب زندگی ورق نخواهم زد.
روح لطیف من اکنون ٬
آرام میان غم خفته.
برای دوباره با تو بودن اما٬
آب به صورتش نخواهم زد.
به گمانم نفهمیده ای مرا.
به گمانم٬ گمان خام برده ای
برای صدق گمان تو اینبار٬
به آب و آتش نخواهم زد.
برایم سخت شده ای٬میدانی؟
بودن و نبودنت سختی است.
بودی و من بسی غمین بودم٬
برای نبودنت به سر نخواهم زد.
*(با وجود اشک تو چشم شعر بهتر از این نمیشد....شرمنده)
فراموش میکنی...
سختتر از اینها به سادگی فراموش شد
سلام . چرا اشک؟
شعر خیلی قشنگی بود.
منم آپم. خوشحال می شم بم سر بزنی.
سلام عزیز دلتنگم. چی شده؟ چرا انقدر غم زده؟ درد بی خبری درد بدیه....
سلام خوبی ؟
دلم گرفت چی شده که این شعر رو نوشتی ؟ هان ؟
خیلی قشنگ بود واقعا راست می گم
پیش منم بیا محتوای وب منم مثل تو هست
منتظرم حتما بیا
تا بعد خدانگهدار
الان حس انتقام بر حس غم میچربه
به خدا
سلام...
شعرت خیلی قشنگ بود...یه جورایی دلم گرفت...
اون طرفا هم بیا.