نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

دگر سراغت را نخواهم گرفت .

دگر نامت را صدا نخواهم زد.

دگر داستان دلداگیمان  را ٬

میان کتاب زندگی ورق نخواهم زد.

روح لطیف من اکنون ٬

آرام میان غم خفته.

برای دوباره با تو بودن اما٬

آب به صورتش نخواهم زد.

به گمانم نفهمیده ای مرا.

به گمانم٬ گمان خام برده ای

برای صدق گمان تو اینبار٬

به آب و آتش نخواهم زد.

برایم سخت شده ای٬میدانی؟

بودن و نبودنت سختی است.

بودی و من بسی غمین بودم٬

برای نبودنت به سر نخواهم زد.

*(با وجود اشک تو چشم شعر بهتر از این نمیشد....شرمنده)

 

 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
سیروس چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385 ساعت 04:26 ب.ظ

فراموش میکنی...
سختتر از اینها به سادگی فراموش شد

سارا چهارشنبه 27 اردیبهشت 1385 ساعت 11:56 ب.ظ http://ava-e-sharghi.bloghsky.com

سلام . چرا اشک؟
شعر خیلی قشنگی بود.
منم آپم. خوشحال می شم بم سر بزنی.

ساده پنج‌شنبه 28 اردیبهشت 1385 ساعت 08:07 ق.ظ

سلام عزیز دلتنگم. چی شده؟ چرا انقدر غم زده؟ درد بی خبری درد بدیه....

پویا جمعه 29 اردیبهشت 1385 ساعت 03:21 ب.ظ http://pesareshikamo.blogsky.com

سلام خوبی ؟
دلم گرفت چی شده که این شعر رو نوشتی ؟ هان ؟
خیلی قشنگ بود واقعا راست می گم
پیش منم بیا محتوای وب منم مثل تو هست
منتظرم حتما بیا
تا بعد خدانگهدار

آنی شنبه 30 اردیبهشت 1385 ساعت 12:19 ب.ظ http://yekroohetanha.blogsky.com

الان حس انتقام بر حس غم میچربه

به خدا

سایه سه‌شنبه 16 خرداد 1385 ساعت 04:58 ب.ظ http://ava-e-sharghi.blogsky.com

سلام...
شعرت خیلی قشنگ بود...یه جورایی دلم گرفت...

اون طرفا هم بیا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد