-
و این منم
چهارشنبه 10 اسفند 1384 14:41
و این منم زنی تنها در پایان فصلی سرد در انتهای بهت زمستانی درگیر غمی فزون...ترسی عمیق از آینده ای گنگ و در غبار بهار در حال آمدن است لیکن من هنوز گرد زغال بهمن به رویم مانده شرم باد از این جهل
-
حصار شکنی
شنبه 29 بهمن 1384 12:15
میخواد ساختارشکن باشه میگه حرف مردم اصلا واسش مهم نیست فکر میکنه زندگی همین نگاه اول و عشق سوزان همراهشه معتقده فقط کافیه به این نتیجه برسه که بتونه با اون خوشبخت بشه....حالا هرکی و با هر گذشته ای فکر نمیکنه اینجا ایرانه....و اینجا من بعنوان یه فرد کامل وجود نداره انقدر سایرین رو ذهن و زندگی و روش آدم تاثیر میذارن که...
-
عشقولانه
چهارشنبه 26 بهمن 1384 10:01
از قدیم و ندیم آدما عشقولانه در میکردن.... تو عصر حجر زن می نشست تو خونه و گرز مرد رو پاک میکرد...مرد هم که از شکار برمیگشت دم غار که میرسید یه نعره میزد٬یعنی:زن!عشقم کف پات اونا هرروز از این عشقولانه ها داشتن و با هم خوش بودن(جدا تصور اجدادمون با اون سادگی خیلی جذابه) اما حالا تو این عصر٬نمیگم که عشق نیست یا محبت از...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 بهمن 1384 09:34
و من شادم.در آستانه آخرین ماه این سال بالاخره اتفاق افتاد و من شادم که همه چیز پایان پذیرفت... خدایا آن روزها را دیگر نمیخواهم هرگز هرگز
-
یعنی ....
دوشنبه 24 بهمن 1384 13:51
یعنی میشه من امروز شاد بشم؟ یعنی میشه بازم دنیا به روم بخنده؟ یعنی میشه بازم خوشبختی به خونه من سر بزنه؟ یعنی میشه اون امروز بیاد؟ خدایا دیگه اینهمه غصه رو تحمل ندارم.پس برش گردون.....زود.....
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 بهمن 1384 22:27
زندگی میگذره به همین سادگی!!!!
-
آیا میتوانم؟
سهشنبه 18 بهمن 1384 08:42
نمیدانم میتوانم تحمل کنم این بیخبر بودن و بیخبر گذاشتن را؟ روزهایی بی او و بی هیچ اثری از او... لحظاتی بی حضور دوست داشتنی او... تنها رفتن...تنها ماندن...تنها با خود گریستن ترسم از اینست که فقط من تنها باشم!!آرزوی تنها ماندن اگرچه شرم اور است اما میخواهم که باشد
-
فرصت عاشقی
یکشنبه 16 بهمن 1384 11:42
وقتی چیزی رو از دست میدی تازه میفهمی چقدر واست مهم بوده٬چقدر میتونستی ازش لذت ببری٬استفاده کنی.....حتی اگه اون یه چیز خیلی پیش پاافتاده و بدردنخور بنظر برسه حالا یاد آدمایی بیفت که هر کدوم یه وقت تو زندگیت ظاهر میشن و تو با برخوردت تعیین میکنی چقدر با زندگی و سرنوشتت عجین بشن٬آدمایی که گاهی حتی غیرقابل تحمل بنظر میان...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 15 بهمن 1384 08:57
روزهایی که میگذرند٬به بطالت٬به خیال٬به خواب٬خواب خرگوشی٬ روزهایی که میگذرند به ترس٬به اضطراب٬به نگرانی٬ روزهایی که میگذرند به شادی٬به عشق٬به مهر٬ و این روزها میگذرند همه بی انکه من یا او بتوانیم جلوی رفتن یا آمدنشان را بگیریم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 9 بهمن 1384 10:57
آخه من چیکار کنم با اینهمه افکار درهم؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 8 بهمن 1384 08:41
نمیدونم چرا.اما بارها شاهد اون بودم که خوشیها٬شادیها و لبخندها عمر کوتاهی داشتند.شاید هم ما زیادی توقع داریم...شاید لحظات ناخوشی هستند تا ما قدر خوشیهارو بدونیم....اما خدایا گاهی تحمل این ناخوشیها خیلی سخته...خیلی خیلی سخت
-
نمیخوام
چهارشنبه 5 بهمن 1384 13:22
نمیخوام سایه یکی دیگه باشم. نمیخوام وقتی به من نیگاه میکنی یکی دیگه رو ببینی نمیخوام سرپوش یه عشق ریشه دار باشم نمیخوام راه فرار از دوری یکی دگه باشم نمیخوام بودن یکی دیگه رو زندگیم چتر بندازه نمیخوام دومی باشم نمخوام نمیخوام نمیخوام اینو بفهم.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 دی 1384 15:23
نمیفهمه چرا بداخلاقی میکنم...چرا مثل همیشه نیستم...فکر میکنه بخاطر امتحانمه...فکر میکنه درسی که دارم میخونم طبع خشن ایجاد میکنه... حق داره...همیشه هر اتفاقی افتاده که منو ناراحت کرده متوجه نشده...یعنی نخواستم یا نتونستم یا نشده یا حالا هر چی....اون نمیفهمه که چرا من ناراحت شدم...فقط میگه چرا عوض شدی......نه...من واسه...
-
من.منِ تنها
شنبه 26 آذر 1384 11:05
برگشتم....هر وقت از دنیای آدما خسته میشم یادم میوفته یه جایی هست که فقط مال منه.جسمش٬روحش٬خالقش و حتی خواننده اش منم.من.فقط من.منِ تنها
-
بعد از مدتها
دوشنبه 25 مهر 1384 16:38
بازم به سرم زد که بنویسم....هرچند الان با اون وقتام خیلی فرق دارم.حالا کنار همه زندگیم یه چیز دیگه ست٬یه چیزی که عجیبه...گاهی ناراحتم میکنه و گاهی خیلی خوشحال...گاهی نمیدونم از دستش به کجا پناه ببرم و گاهی دلم واسه کاراش تنگ میشه
-
پدر
پنجشنبه 27 مرداد 1384 11:30
سلام پدر... انگار همین دیروز بود که صدای زیبای اذان گفتنت در گوشم طنین انداخت و اینگونه از همان آغازین حیات مرا به سوی نور و روشنی رهنمون شدی. در لحظه لحظه ی زندگی ام با نغمه نغمه ی هدایتی آشنا شدم که تو سراینده اش بودی و مسیر زیستنم را با چراغهای ایمان ٬ دانش ٬ تلاش و مهرورزی منور کردی. حال چگونه این همه لطف و ایثار...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 11 فروردین 1384 19:00
.....و شب را برای آرامش قرار دادیم..... نمیدونم چرا دیشب که خوابم نمیبرد٬به این فکر کردم که چه وقتهایی شبها به جای اینکه آرام بگیرم و بخوابم و خستگی کار روزانه رو از تن بیرون کنم بیدار بودم و هیچ آرامشی نیافتم..... اون موقعها که درسخونتر بودم پیش میومد که تا ۳٬۲نصف شب بیدار باشم و به قولی خر بزنم...اما اون مال قدیما...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردین 1384 19:40
سال نو مبارک....ایشالا سال قلمبه ای واسه همه باشه
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 اسفند 1383 12:30
وای از دست این هکر های بی مغز بی ادب
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 اسفند 1383 23:32
هی.....تیم من برد اما من هنوز دپرسم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 4 اسفند 1383 17:31
من آمده ام از بیکرانه ها تا از یاد ببرم آنچه باید از یاد