نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نمیفهمه چرا بداخلاقی میکنم...چرا مثل همیشه نیستم...فکر میکنه بخاطر امتحانمه...فکر میکنه درسی که دارم میخونم طبع خشن ایجاد میکنه...

حق داره...همیشه هر اتفاقی افتاده که منو ناراحت کرده متوجه نشده...یعنی نخواستم یا نتونستم یا نشده یا حالا هر چی....اون نمیفهمه که چرا من ناراحت شدم...فقط میگه چرا عوض شدی......نه...من واسه خودم و تو دنیای خودم غمگین میشم و اون تو دنیای خودش که فکر میکنه مال هردوتامونه شاده مثل همیشه.....

اگه همه ازردگیهامو رو کنم ...نه باورش نمیشه کسی که مدام کنارش لبخند به لب بوده انقدر....نه اون متوجه نمیشه...

نظرات 2 + ارسال نظر
بانمک شنبه 17 دی 1384 ساعت 03:59 ب.ظ http://www.banamak.blogsky.com

سلام
خسته نباشی
وبلاگت خوبه و امیدوارم از تنهائی بیرون بیائی
موفق باشی وسربلند
تا بعد....

من شنبه 17 دی 1384 ساعت 09:00 ب.ظ

نمی شه که همیشه فیلم بازی کرد...زندگی پستی و بلندی زیادی داره و آدم اگه داره با یکی توی یه راهی پیش می ره باید طرف مقابل همیشه بفهمه که گاهی با اینکه دستتو تو دستش گرفته تو توی چاله می افتی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد