نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

تفاهم شاید هم توافق

با اینکه خیلی چیزها برایم روشن شده...اما به یک تفاهم نامه دست پیدا میکنیم.....من احساس میکنم توافق ما کمی حس تسلیم من و تغلیب !!!! اورا با خود همراه دارد...او احساس میکند اوضاع خوب است و شاید هم کمی احساس میکند که خیلی!!! کوتاه آمده است

من با این نگرش که اعصاب خوردی هم حدی دارد و اصلا آیا در این برش زمانی لازمست یا خیر به این تفاهم شفاهی پایبند میشوم.....

این طرز نوشتن هم از اثرات این شوک تفاهم آلود است....شب  با احساس بی فکری مزمن روی کتاب بخواب میروم و خواب پسر دایی ام را میبینم که از اینکه من عاشق ته دیگ سوخاری هستم ابراز حیرت میکند من اما به خوردن ادامه میدهم

صبح یادم می آید پسر دایی ام را مدتهاست ندیده ام و اینکه میگویند دوستش شبیه منست....

به هرحال اجازه میدهم زمان باز هم بگذرد و از اینکه در امورات گذر زندکی و فراز و نشیبش دخالت نمیکنم خرسندم

بهر حال من اینم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد