نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

خدایا

خدایا رحمی بکن! چرا؟ آخر چرا؟
نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 مرداد 1385 ساعت 05:46 ب.ظ http://www.waller.blogsky.com

سلام
دنیا.بودن یا نبودن همینه که می بینی
ما در زمانه جنگ هم مشقت زیاد داشتیم
باید سعی کنیم ما دچاره چنین وضعی نشیم

آتنا شنبه 25 شهریور 1385 ساعت 10:44 ق.ظ http://www.partenon.blogsky.com

دوست خوبم سلام:
«تنها تویی در خاطرم» با من بمان ای همصدا ، ت
ا آخره اسم سفر از جاده های پر خطر ،
این خسته را با خود ببر
با من بخوان ای همنوا ،
شعر سپید عاشقی
این واژه را با هر زبان ،
تنها توئی که لایقی
من صد بیابان عاشقم ،
دریای عشقم را ببین
از آسمان قلب من ،
گلهای حسرت را بچین
در کوچه های عاشقی ،
من عابری دلخسته ام
از من گذشتم با دلم ،
چون بر دلت دل بسته ام
در فصل سرد عاشقی ،
من گرم پندار توام
در وصف عشقت مانده ام ،
حالا پی شعری نوام
در شهر بی سامان شب، با یاد تو من شاعرم
منتظر قدمهای سبزت هستم.(به روزم)
سبز باشی و پایدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد