نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

نوشته های یک روح تنها

وقتی پا رو زمین گذاشتی٬تنهایی ات هم شروع شد.

میخوام عصبانی نشم اما نمیشه...میخوام این اتفاقها واسم بی اهمیت باشه اما نمیشه

توی تضاد و تناقضی گیر کردم که یه سرش منطق سخت گیر و البته کاملا حق به جانبم نشسته یه سرش احساسات تند وتیزو آتیشی و به نظر تکانشی ام!!!

شبها با کلی فکر به زور به خواب میرم...گاهی به این نتیجه میرسم که بی خیال دنیا.... صفا رو عشقه....دم رو غنیمت

و گاهی هم ارزشهای منطقیم همه خواسته های احساسی و شاید غریزی ام رو  به باد استهزا میگیره ومن سرافکنده از دوست داشتن یا دوست داشته شدن به هر چی عشق و زمزمه های عاشقانه است شک میکنم

شاید دیره واسه عبور از تب و تاب جوونی ۲۳ فروردین امسال ۲۵ امین بهاری بود که شروع کردم و حس میکنم از من گذشته که واسه رسیدن یا نرسیدن دست و پا بزنم

کاش این روزها انقدر بهاری و قشنگ نبود تا من خودمو واسه آرزوی زود گذشتنش سرزنش نکنم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد