نمیخوام سایه یکی دیگه باشم.
نمیخوام وقتی به من نیگاه میکنی یکی دیگه رو ببینی
نمیخوام سرپوش یه عشق ریشه دار باشم
نمیخوام راه فرار از دوری یکی دگه باشم
نمیخوام بودن یکی دیگه رو زندگیم چتر بندازه
نمیخوام دومی باشم
نمخوام نمیخوام نمیخوام اینو بفهم.
نمیفهمه چرا بداخلاقی میکنم...چرا مثل همیشه نیستم...فکر میکنه بخاطر امتحانمه...فکر میکنه درسی که دارم میخونم طبع خشن ایجاد میکنه...
حق داره...همیشه هر اتفاقی افتاده که منو ناراحت کرده متوجه نشده...یعنی نخواستم یا نتونستم یا نشده یا حالا هر چی....اون نمیفهمه که چرا من ناراحت شدم...فقط میگه چرا عوض شدی......نه...من واسه خودم و تو دنیای خودم غمگین میشم و اون تو دنیای خودش که فکر میکنه مال هردوتامونه شاده مثل همیشه.....
اگه همه ازردگیهامو رو کنم ...نه باورش نمیشه کسی که مدام کنارش لبخند به لب بوده انقدر....نه اون متوجه نمیشه...
برگشتم....هر وقت از دنیای آدما خسته میشم یادم میوفته یه جایی هست که فقط مال منه.جسمش٬روحش٬خالقش و حتی خواننده اش منم.من.فقط من.منِ تنها
.....و شب را برای آرامش قرار دادیم.....
نمیدونم چرا دیشب که خوابم نمیبرد٬به این فکر کردم که چه وقتهایی شبها به جای اینکه آرام بگیرم و بخوابم و خستگی کار روزانه رو از تن بیرون کنم بیدار بودم و هیچ آرامشی نیافتم.....
اون موقعها که درسخونتر بودم پیش میومد که تا ۳٬۲نصف شب بیدار باشم و به قولی خر بزنم...اما اون مال قدیما بود....
به نظر من یکی از شایعترین علت نخوابی های بشر درده.روزها شاید به علت کار و سرگرمی شاید هم به علت اطرافیان و شلوغی انقدر متوجه دردهامون نمیشیم اما شبها....
جدا از دردهای جسمی که با افزایش سن شیوعشون بیشتر میشه٬دردهای روحی هم بیشتروهم آزاردهنده ترند.
وقتی شبا آدما با خودشون تنها میشن٬تمام آلام و تاثراتشون به ذهنشون که٬تو تاریکی بی دفاع شده٬یورش میاره.درد تنهایی٬درد غربت٬درد فقر و نداری٬درد دوری٬درد نادانی و هزاران درد و غم دیگه...
حتی اگه انقدر خسته باشی که تا سرتو رو بالش بداری خوابت ببره٬بازم کابوس دردها تنهات نمیذاره و صبح که از خواب پا میشی حس میکنی اصلا نخوابیدی....
خدایا پس این شب آرامش دهنده کجاست؟؟؟؟
*اما٬این نخوابیدن ها باعث میشه که صبح یه تئوریسین بشی٬باورت نمیشه این پست رو از اول بخون!!!!!!!!!!!!!